راز

راهی جز موفقیت نیست

راز

راهی جز موفقیت نیست

آیا می دانید هاله شما چه رنگی است؟

آیا می دانید هاله شما چه رنگی است؟
 

ادامه مطلب ...

حکایات

اشتباه فرشتگان

درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده می شود .پس از اندک زمانی داد شیطان در می آید و رو به فرشتگان می کند و می گوید : جاسوس می فرستید به جهنم!؟

از روزی که این ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنمیان را هدایت می کند و

حال سخن درویشی که به جهنم رفته بود این چنین است:

 با چنان عشقی زندگی کن که حتی بنا به تصادف اگر به جهنم افتادی خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند.

 

مرد کور

روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:

امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!!

وقتی کارتان را نمیتوانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است. حتی برای کوچکترین


یکی از بستگان خدا

شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی.

پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد.در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش ، نداشته‌هاش رو از خدا طلب می‌کرد، انگاری با چشم‌هاش آرزو می‌کرد. خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد، در حالی‌که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد.

-           آهای، آقا پسر!

پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق می‌زد وقتی آن خانم، کفش‌ها را به ‌او داد. پسرک با چشم‌های خوشحالش و با صدای لرزان پرسید:

-          شما خدا هستید؟

-           نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!

-           آها، می‌دانستم که با خدا نسبتی دارید!

 

نخستین درس مهم

من دانشجوى سال دوم رشته پرستاری بودم. یک روز سر جلسه امتحان وقتى چشمم به سوال آخر افتاد، خنده‌ام گرفت. فکر کردم استاد حتماً قصد شوخى کردن داشته است. سوال این بود: «نام کوچک زنى که محوطه دانشکده را نظافت می‌کند چیست؟»

من آن زن نظافتچى را بارها دیده بودم. زنى بلند قد، با موهاى جو گندمى و حدوداً شصت ساله بود. امّا نام کوچکش را از کجا باید می‌دانستم؟ من برگه امتحانى را تحویل دادم و سوال آخر را بی‌جواب گذاشتم. درست قبل از آن که از کلاس خارج شوم دانشجویى از استاد سوال کرد آیا سوال آخر هم در بارم‌بندى نمرات محسوب می‌شود؟ استاد گفت: حتماً و ادامه داد: شما در حرفه خود با آدم‌هاى بسیارى ملاقات خواهید کرد. همه آن‌ها مهم هستند و شایسته توجه و ملاحظه شما می‌باشند، حتى اگر تنها کارى که می‌کنید لبخند زدن و سلام کردن به آن‌ها باشد.

من این درس را هیچگاه فراموش نکرده‌ام.

 

دومین درس مهم

یک شب، حدود ساعت ٥/١١ بعدازظهر، یک زن مسن سیاه پوست آمریکایى در کنار یک بزرگراه و در زیر باران شدیدى که می‌بارید ایستاده بود. ماشینش خراب شده بود و نیازمند استفاده از وسیله نقلیه دیگرى بود. او که کاملاً خیس شده بود دستش را جلوى ماشینى که از روبرو می‌آمد بلند کرد. راننده آن ماشین که یک جوان سفیدپوست بود براى کمک به او توقف کرد. البته باید توجه داشت که این ماجرا در دهه ١٩٦٠ و اوج تنش‌هاى میان سفیدپوستان و سیاه‌پوستان در آمریکا بود. مرد جوان آن زن سیاه‌پوست را به داخل ماشینش برد تا از زیر باران نجات یابد و بعد مسیرش را عوض کرد و به ایستگاه قطار رفت و از آن جا یک تاکسى براى زن گرفت و او را کمک کرد تا سوار تاکسى شود.

زن که ظاهراً خیلى عجله داشت از مرد جوان تشکر کرد و آدرس منزلش را پرسید. چند روز بعد، مرد جوان در خانه بود که صداى زنگ در برخاست. با کمال تعجب دید که یک تلویزیون رنگى بزرگ برایش آورده‌اند. یادداشتى هم همراهش بود با این مضمون:

«از شما به خاطر کمکى که آن شب به من در بزرگراه کردید بسیار متشکرم. باران نه تنها لباس‌هایم که روح و جانم را هم خیس کرده بود. تا آن که شما مثل فرشته نجات سر رسیدید. به دلیل محبت شما، من توانستم در آخرین لحظه‌هاى زندگى همسرم و درست قبل از این که چشم از این جهان فرو بندد در کنارش باشم. به درگاه خداوند براى شما به خاطر کمک بی‌شائبه به دیگران دعا می‌کنم.»

 

سومین درس- همیشه کسانى که خدمت می‌کنند را به یاد داشته باشید

در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود، پسر ١٠ ساله‌اى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت میزى نشست. خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت.

پسر پرسید: بستنى با شکلات چند است؟

خدمتکار گفت: ٥٠ سنت

پسر کوچک دستش را در جیبش کرد، تمام پول خردهایش را در آورد و شمرد. بعد پرسید:  بستنى خالى چند است؟

خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پر شده بود و عده‌اى بیرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن میز ایستاده بودند، با بی‌حوصلگى گفت : ٣٥ سنت

پسر دوباره سکه‌هایش را شمرد و گفت:

 براى من یک بستنى بیاورید.

خدمتکار یک بستنى آورد و صورت‌حساب را نیز روى میز گذاشت و رفت. پسر بستنى را تمام کرد، صورت‌حساب را برداشت و پولش را به صندوق‌دار پرداخت کرد و رفت. هنگامى که خدمتکار براى تمیز کردن میز رفت، گریه‌اش گرفت. پسر بچه روى میز در کنار بشقاب خالى، ١٥ سنت براى او انعام گذاشته بود

یعنى او با پول‌هایش می‌توانست بستنى با شکلات بخورد امّا چون پولى براى انعام دادن برایش باقى نمی‌ماند، این کار را نکرده بود و بستنى خالى خورده بود!!

 

 

چهارمین درس مهم- مانعى در مسیر

در روزگار قدیم، پادشاهى سنگ بزرگى را که در یک جاده اصلى قرار داد. سپس در گوشه‌اى قایم شد تا ببیند چه کسى آن را از جلوى مسیر بر می‌دارد. برخى از بازرگانان ثروتمند با کالسکه‌هاى خود به کنار سنگ رسیدند، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند. بسیارى از آن‌ها نیز به شاه بد و بیراه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز کنند. امّا هیچیک از آنان کارى به سنگ نداشتند.

سپس یک مرد روستایى با بار سبزیجات به نزدیک سنگ رسید. بارش را زمین گذاشت و شانه‌اش را زیر سنگ قرار داد و سعى کرد که سنگ را به کنار جاده هل دهد. او بعد از زور زدن‌ها و عرق ریختن‌هاى زیاد بالاخره موفق شد. هنگامى که سراغ بار سبزیجاتش رفت تا آن‌ها را بر دوش بگیرد و به راهش ادامه دهد متوجه شد کیسه‌اى زیر آن سنگ در زمین فرو رفته است. کیسه را باز کرد پر از سکه‌هاى طلا بود و یادداشتى از جانب شاه که این سکه‌ها مال کسى است که سنگ را از جاده کنار بزند. آن مرد روستایى چیزى را می‌دانست که بسیارى از ما نمی‌دانیم!  «هر مانعى = فرصتى»


بگذارید این ایمیل به حیات خود ادامه دهد و برای دوستان خود ارسالش کنید.

لطفا این داستانهای کوتاه را برای دوستان خود ارسال نمایید، کسانی که برایتان ارزشمند هستند، اما اگر این کار را انجام ندادید، نگران نباشید، هیچ حادثه ناخوشایندی برای شما رخ نخواهد داد، شما تنها این فرصت را که به دنیای شخص دیگری با این مطلب روشنایی بیشتری ببخشید، از دست خواهید داد، کسی چه می داند، شاید یکی از دوستان شما هم اکنون بیشترین نیاز را به خواندن این مطلب داشته باشد.

خوشبخت ترین فرد کسی است که بیش از همه سعی کند دیگران را خوشبخت سازد..

اشو زرتشت

آزار دهنده ترین کارهایی که خانم ها انجام میدهند

آزار دهنده ترین کارهایی که خانم ها انجام میدهند

ادامه مطلب ...

خصوصیاتی که شعله تحریک جنسی مردها و زن ها را خاموش میکند

خصوصیاتی که شعله تحریک جنسی مردها و زن ها را خاموش میکند 

 

ادامه مطلب ...

ثبت نام در سایت مشاغل ایرانیان

شرکت ارتباط سبز آسیا به شماره ثبت 233626 از بهمن ماه 1383 با پیاده سازی سایت مشاغل ایران فعالیت خود را آغاز نموده است.

فعالیتهای اصلی این سایت عبارتند از:

1) پیاده سازی جامعترین سیستم نیازمندیهای تصویری در سراسر کشور

2) بازاریابی برای صاحبان مشاغل

3) بانک جامع اطلاعات مشاغل و صفحات اختصاصی

4) فروشگاه آنلاین

5) اجرای طرح کارت پس انداز

6) طراحی سایتهای تخصصی

7) کسب درآمد آسان برای کاربرانی که مایل به کار بازاریابی از طریق اینترنت می باشند.

8) انجام تبلیغات اینترنتی

 

این وب سایت در جهت پیشرفت صنعت IT در کشور، به معرفی شرکتها و وب سایتها و تبلیغات محصولات نرم افزاری و سایر محصولات و خدمات می پردازد.

تبلیغات اینترنتی سالم، شیوه های نوین بازاریابی، کمک به وبمسترها جهت افزایش ترافیک سایت خود، از اهداف این سایت می باشد.

درآمد این سایت از طریق درج آگهی و تبلیغات در سایت، ایجاد صفحات اختصاصی ، فروشگاه آنلاین و سایر امور تبلیغاتی مرتبط با سایت حاصل می شود.

به منظور گسترش فعالیتهای سایت مشاغل ایران دست همکاری کاربران عزیز را به گرمی می فشاریم.

 

لینک ثبت نام در سایت

http://www.mi118.com/Register.aspx?Ref=75970

اعتقاد به خدا

فکر نمی‌کنم به افراد زیادی برخورده باشم که به‌واقع به خدا اعتقاد داشته باشند. من فکر می‌کنم بیش‌تر کسانی که می‌گویند به خدا اعتقاد دارند، دست‌کم در جوامع، تنها به «اعتقاد به خدا» اعتقاد دارند. یعنی آن‌ها اعتقاد دارند که «اعتقاد به خدا» چیز خیلی مفیدی است؛ چیزی است که باید برای‌ به‌دست آوردن‌اش زحمت کشید و در صورت موفقیت به آن افتخار کرد.  رفتار کسی که به «اعتقاد به خدا» اعتقاد دارد، هم‌آن چیزی است که می‌بینیم. چنین فردی به کلیسا و مسجد می‌رود، آن‌جا سرود و نماز می‌خواند و اعانه و صدقه می‌دهد و چیزهایی از این قبیل.

وسیله خدا

سلام به همه اونایی که میخوان تو زندگی موفق  باشن  و راز موفقیت رو یاد بگیرن

اینایی رو که براتون مینویسم و شما میخونید همشونو به شخصه تجربه کردم

از صفر شروع کردم و شکر خدا به جایی رسیدم که الان اونایی که منو میشناختن از تعجب واموندن و میخوان که کمکشون کنم.

باز هم خدا رو شاکرم که منو وسیله ای قرار داده تا بتونم برای رسیدن به اندیشه درست و موفقیت و ثروت کمکشون کنم....

و اینو بدونید که حتی هزار فرسنگ هم با یک قدم شروع میشه...

راز جاذبه

قانون جاذبه هیچ وقت اهمیت نمی دهد که شما چه چیزی را بد یا خوب می شمارید یا اینکه شما آن چیز رو می خواهید یا نمی خواهید آن به افکار شما جواب می دهد. پس اگر شما یک جا نشستید و دارید به کوهی از بدهکاری ها فکر می کنید و احساس بسیار بدی دارید یا اینکه به بیکاری فکر می کنید این همان سیگنالی است که به کائنات عرضه می کنید. "من احساس بسیار بدی دارم" شما دارید این رو به خودتون اثبات می کنید، و این رو با تمام وجودتون حس می کنید و این چیزی است که بیشتر به دست می آورید. زمانی که شما یک چیزی رو می بینید و آن را می خواهید پس دارید به آن جواب مثبت می دهید. و قانون جاذبه هم به آن فکر پاسخ می دهد، و چیزهایی رو برای شما
می آورد که همانند آن هستند. ولی وقتی نگاه می کنید به چیزی که نمی خواهید و در درون تان فریاد مخالفت می زنید، شما آن چیز رو عقب نمی رانید در عوض فکر چیزی رو که نمی خواهید فعال می کنید. و حالا قانون جاذبه چیزهایی همانند آن سر راه شما قرار می دهد.

"هیچ اتاقی برای شانس در قانون جاذبه وجود ندارد."

 کائنات بر پایه جاذبه ساخته شده. قانون جاذبه همیشه در حال فعالیت است چه شما آن را باور داشته باشید و چه باور نداشته باشید. ممکن است شما به گذشته تون فکر کنید یا به حال و یا به آینده، در هر صورت شما دارید فکرتون رو فعال می کنید و قانون جاذبه که قدرتمندترین قانون کائنات است به فکر شما پاسخ خواهد داد. عالم خلقت همواره در حال عمل است هر بار که شما در یک مدت طولانی به یک چیز فکر می کنید در واقع شما در مسیر خلقت قرار گرفته اید و چیزی از دل آن افکار آشکار خواهد شد. قانون جاذبه می گوید اگر شما روی چیزی متمرکز بشوید ما آن را به شما خواهیم داد. خوب ما می توانیم در دیدگاه و افکارمان مثبت باشیم و گرایش پیدا کنیم به افراد مثبت. اگر ما در افکار و گرایشهایمان منفی و عصبانی باشیم مسلماً افراد عصبانی و منفی را جذب خودمان خواهیم کرد. پس آن چیزی که که شما جذب خودتون می کنید افکار برجسته و غالبی هستند که شما در ذهنتون دارید، چه این افکار آگاهانه باشد چه ناآگاهانه. اگر خوب دقت کنید وقتی صحبت از این راز و قدرت ذهن ما میرسه همه چیز در دید ماست تنها باید چشمانمون رو باز کنیم و خوب نگاه کنیم.

شما می تونید مصداق قانون جاذبه رو در جامعه ببینید، کسی که همواره از بیماری حرف می زند همواره مریض خواهد بود و کسی که همواره از ثروت حرف می زند تروتمند. قانون جاذبه همیشه در پیرامون شما حضور دارد فقط باید آن را بشناسید. در واقع تمام چیزهایی که شما تجربه می کنید به واسطه این قانون قدرتمند می باشد.

امروزه در فیزیک کوانتوم به این نتیجه رسیده اند که ما نمی توانیم دنیایی داشته باشیم بدون آنکه ذهن رو با آن تلفیق کنیم و در واقع این ذهن است که هر چیزی رو که ما می بینیم به آن شکل می دهد. حالا اگر شما این رو درک نمی کنید دلیل نمی شود که حتماً آن را رد کنید بعضی ها الکتریسته رو درک نمی کنند اما از دستاوردهایش استفاده می کنند. "آیا شما می دونید تلویزیون چطور کار می کنه".

در بسیاری از مواقع وقتی مردم این راز رو می فهمند به واسطه افکار منفی شان وحشت وجودشان را فرا می گیرد.

دو چیز هست که باید از آن مطلع شوید. ا- امروزه دانشمندان به این نتیجه رسیده اند که قدرت فکر مثبت بسیار بیشتر از فکر منفی است پس همین می تواند نگرانی های بسیاری را بر طرف کند.

شما در دنیایی زندگی می کنید که یک فاصله زمانی بر آن حکمفرماست و این واقعاً به نفع شماست.شما نمیخواهید در محیطی باشید که افکار شما فوراً پدیدار بشوند. رخدادها به زمان نیاز دارند و این چیز خوبی است.

خوب پس باید از افکارتون آگاهی داشته باشید و باید افکارتون رو به دقت انتخاب کنید و باید از این کار لذت ببرید برای اینکه شما شاهکار زندگی تان هستید، شما میکل آنژ زندگی خودتون هستید و مجسمه ای که می سازید در واقع خودتون هستید و این رو با افکارتون بکنید. تمام چیزهای که زندگی شما رو در بر گرفته حتی چیزهایی که از آنها شکایت دارید شما خودتون جذب کردید. خوب البته این رو می دونم که در اولین برخورد این چیزی است که دوست ندارید بشنوید و شما فوراً خواهید گفت من اون تصادف به ماشین رو جذب نکردم، من اون مشتری رو جذب نکردم، من هرگز این بدهکاری رو جذب نکردم، تمام چیزهایی از آنها شکایت دارید رو میگوید جذب نکردید ولی من میخواهم یک کمی مقابل شما بایستم و بگویم که چرا شما آنها را جذب خودتان کردید و این فرضیه ایست که چه بخواهید و چه نخواهید وجود دارد ولی وقتی که باورش کنید زندگی تان از این رو به این رو می شود. این قسمت عمده ای همان رازی است که گفتم. بیشتر ما چیزهای بد و خوب رو ندانسته جذب می کنیم و فکر می کنیم که هیچ کنترلی روی آن نداریم افکار ما خود محور عمل می کنند همینطور احساستمان  بنابراین همه چیز ناخواسته سر راه ما قرار می گیرید.

حالا که این حرفها رو تازه می شنوید می گویید خوب من باید از این به بعد مراقب افکارم باشم و این حتماً کار خیلی سختی خواهد بود. خوب اول کار اینطور به نظر می آید اما جذابیت موضوع از همین جا شروع می شود.

ما نمی خواهیم شما رو تشویق به کنترل و نظارت بر افکارتون به کنیم، این کار آدم رو دیوانه می کند. در طول روز افکار بسیار متعددی هستند که به سوی شما می آیند آن هم از منابع متعدد در مورد موضوع های متعدد، اینجاست که سیستم حسی شما وارد عمل می شود. احساسات شما راهنمای سیستم حسی شما هستند تا بهفهمید که به چه چیزی فکر می کنید.

راز

بسیاری از شما ها احتمالاً کلمه راز را شنیده اید. اما احتمالاً کلمه راز هستی را نشنیده اید. باورم نمی شود که تمام افرادی که از این راز اطلاع داشتند بزرگترین چهره های تاریخ بشری بودند. ادیسون، انیشتین، هوگو، امرسون، شکسپیر، نیوتون، بتهون، لینکون، افلاطون و... اینها راز زندگی را درک کردند و در زندگی شان به کار بردند.

چرا کسی از این راز حرف نمی زند؟تنها کاری من می کنم آشنا کردن این راز با شماست.

این راز هر چیزی رو که آرزو دارید بهتون میدهد. شادی، ثروت، سلامتی. شما می توانید هرکسی که می خواهید باشید. ما می توانیم هر چیزی رو که انتخاب می کنیم داشته باشیم. مهم نیست که آن چقدر بزرگ باشد.

چه طور خونه ای را دوست دارید داشته باشید، دوست دارید میلیونر باشد، چه چیزی را واقعاً می خواهید.

دلیل رخ دادن اینها تماماً به خاطر بکارگیری یک راز است. این راز بزرگ زندگی است. این راز جواب تمام چیزهایی است که بوده، هست و خواهد بود.

احتمالاً از خودتان پرسیده اید که این راز چیه؟؟؟؟؟

من به شما خواهم گفت که چطور این موضوع رو درک کردم. همه ما در این جهان با یک قانون کار می کنیم و همه ما با یک قانون زندگی مان را هدایت می کنیم.

قوانین کائنات به اندازه ای دقیق هستند که ما کوچکترین مشکلی در ساخت فضینه های فضایی نداریم. ما می توانیم به ماه بریم و می توانیم زمان فرود آنها را دقیقاً تعیین کنیم. مهم نیست که ما کجا هستیم، هندوستان، آمریکا، استرالیا،یا ژاپن، همه ی ما با یک قانون کار می کنیم.

"قانون جاذبه"

آن راز قانون جاذبه است.

تمام چیزهایی که وارد زندگی شما می شوند شما خودتان جذب می کنید و اینها به وسیله واقعیات ذاتی تصاویری است که شما در ذهنتان دارید جذب می شوند.این چیزی است که شما به آن فکر می کنید و هر چیزی که شما به آن فکر می کنید جذبش می کنید.

ساده ترین تصوری که من می توانم از قانون جاذبه داشته باشم اینِِِ که خودم را در قالب یک آهنربا ببینم و می دانم که چیزها را با نیروی مغناطیس جذب می کنم. اگر ساده تر بگویم قانون جاذبه می گوید گه دو چیز مشابه همدیگر رو جذب می کنند. و نقش ما به عنوان یک انسان پایبندی به افکارمان مورد چیزهایی که می خواهیم و باید کاملاً در ذهنمان روشن کنیم که چه چیزی می خواهیم و از اینجاست که ما به احضار یکی از قدرتمند ترین قانون جهان یعنی قانون جاذبه در می آییم. شما چیزی را که بیشتر به آن فکر می کنید جذب می کنید.

اگر شما چیزی را در دهنتان داشته باشید به زودی آن را در مشت خواهید داشت. و این اصل را می توان به طور خلاصه در سه کلمه بیان کرد، "افکار تبدیل می شوند به اجسام".

چیزی که بیشتر مردم اطلاع ندارند اینست که یک فکر فرکانس خاصی دارد و ما
می توانیم این فکر را اندازه بگیریم. به همین خاطر اگر شما یک فکر را بارها و بارها توی ذهنتان بیارید مثل خریدن یک ماشین مدل جدید، پولدار شدن، تأسیس یک شرکت، خریدن یک خونه، پیدا کردن نیمه ی گمشده تان و.. آنوقت دارید این فرکانس را به طور پیوسته به جهان منتشر می کنید

 

 افکار در حال فرستادن سیگنالهای مغناطیسی هستند که امثالشان را به سوی شما جذب می کنند.

 

 

خودتان را ببینید که در وفور نعمت زندگی می کنید، آنوقت هست که جذبش می کنید. همیشه همینطور است و خواهد بود، برای هرکس.

ولی مشکل اینجاست که بیشتر مردم به این فکر می کنند که چه چیزی هایی را
نمی خواهند و تعجب می کنند که چرا برایشان اتفاق می افتد، آن هم بارها و بارها...